-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 بهمن 1384 14:23
گاهی راجع به بعضی ادم ها یه فکرایی می کنم... حالا یا تنهایی فکر می کنم یا بقیه کمکم می کنن. ولی موضوع اینه که وقتی بعداً یه جایی از درد ِ دلشون می خونی یا برات می گن یا تصادفی ازشون با خبر می شی... تازه می فهمی که اون ادم کجاها حق داره و کجاها حق نداره ! گاهی سر زدن به نوشته های بعضی ها باعث می شه بهتر بشناسمشون یه...
-
سرد و بازم سرد
شنبه 29 بهمن 1384 14:21
بازم یه روز سرد ِ دیگه گذشت. توی اون پارک هیجان انگیزی که پیش خودم اسمش رو گذاشتم پارک سحرامیز ... روی یه نیمکتی نشستیم موازی همون نیمکتی که اون شب یکشنبه برای نشستن انتخابش کرده بودیم. فکر می کردم همه چیز باید تموم شده باشه، واقعاً دیگه فکر نمی کردم چیزه دیگه ای هم باقی مونده ... نمی دونم ... شایدم دیگه واقعاً چیزی...
-
یه راه حله فوق العاده !
سهشنبه 20 دی 1384 15:07
دلم واسش تنگ شده. خیلی خیلی زیاد. ولی چطوری می شه اینو بهش بگم وقتی نمی دونم کجاست ؟! تمام این دو سه روز به فکرش بودم. هر جا رو نگاه می کردم یاد اون می افتادم. دیگه واقعاً داشت فکرش کلافم می کرد. هیچ راهی هم نداشتم جز انتظار کشیدن. امروز با خودم یه فکری کردم... چه فکری ؟؟؟؟ ... خوب،... دیگه بهش فکر نکردم.... راه حله...
-
یه جمله ی کوتاه
سهشنبه 20 دی 1384 15:06
بهش گفتم، دیگه حالت رو ندارم .بهش گفتم دیگه داری اعصابم رو خرد می کنی. گفتم دیگه نمی خوام صدات رو بشنوم ... گفتم دیگه برو و راحتم بذار... . بدون هیچ جروبحثی گذاشت رفت. خیلی وقت بود که رفته بود چون اصلاً بودنش رو ندیده بودم و تنها چیزی که از خودش بجا گذاشت... یک جمله ی کوتاه بود تو یه کارت کوچیک سفید "امیدوارم منو...
-
موتسارت و باران - اشفتگی گلبرگهای سرخ
دوشنبه 19 دی 1384 23:55
یک روز تابستانی درگراس زیر گرمای خورشیدی دیوانه درخیابانها قدم می زدم. از برابر پنجره ای کوتاه که تقریباً هم سطح پیاده رو بود گذشتم. بدون گرفتن شتاب گامهایم به درون ان نگاهی انداختم. در بین تاریکی ، زن و مردی همدیگر را در اغوش گرفته بودند. این نگاه لحظه ای طول کشید اما هفته ای به من طراوت بخشید. مانند این تصور را پیش...
-
خانه ام ابری است
دوشنبه 19 دی 1384 23:53
خانه ام ابری است یکسره روی زمین ابری است با ان، از فراز گردنه ، خرد و خراب و مست باد می پیچد. یکسره دنیا خراب از اوست و حواس من. ای نی زن، که تو را آوای نی برده است دور از ره، کجایی؟ خانه ام ابری ست اما ابر بارانش گرفته است. در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم، من به روی آفتابم می برم در ساحت دریا نظاره. و همه دنیا...
-
سرزمین خاکستری
دوشنبه 28 آذر 1384 22:00
به محض اینکه سوار تاکسی شدم اشکهام سرازیر شد و بغضی که یک ساعت تمام توی گلوم اسیر بود و ازدردش گلوم متورم شده بود شکست. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که یقه ی کاپشنم خیس و سرد شد. خدا رو شکر می کردم که ادم هایی که دورو برم نشستن انقدر مشغول خودشون هستن که اشکهامو نبینن.شیشه های ماشین بخار کرده بود و هوای توش گرفته بود...
-
...............
پنجشنبه 24 آذر 1384 03:22
کاش می تونستم بفهمم که با خودش چی فکر می کرد وقتی که اون روز تصمیم گرفت با من حرف بزنه .... کاش می تونستم بفهمم که نگاهش چی می گفت وقتی که به چشمام خیره شده بود... کاش می تونستم بفهمم که با خودش چی می گفت اون روز که انگشتامو توی دستش فشار می داد... کاش می تونستم بفهمم که تو مغزش چی می گذشت وقتی بهم گفت دوستم داره ......
-
یه شب...
دوشنبه 21 آذر 1384 17:04
مدتی بود وقت خواب از پنجره ی اتاقم می دیدمش که نگاهم می کنه ... اولش زیاد خوب نمی دیدمش ولی هر شب یه نگاهی به پنجره ی همسایه می کردم که شاید بتونم درست ببینمش. تا اینکه بالاخره یه شب صورت زیبا و نازنینش رو فوق العاده جذاب و دوست داشتنی بود دیدم که اروم و با وقار نگاهم می کرد....ارامش درونیش و سکوت پر هیاهوش دیوانه ام...
-
شربت البالو
دوشنبه 21 آذر 1384 17:01
وقتی وب لاگش رو دیدم خیلی تعجب نکردم، مدتی که تو خودشه. زیاد باهام حرف نمی زنه و نمی خنده ،گاهی هم که می خنده احساس می کنم تهش با حسرت تموم می شه. عمریه باهمیم، ادم تو داریه خیلی هم تو داره، شاید اینقدرها هم که فکر می کنم واسم شناخته شده نباشه، ولی اینو می دونم که هر ادمی یه ابعادی داره که شاید واسه ی همیشه برای بقیه...