گاهی راجع به بعضی ادم ها یه فکرایی می کنم... حالا یا تنهایی فکر می کنم یا بقیه کمکم می کنن. ولی موضوع اینه که وقتی بعداً یه جایی از درد ِ دلشون می خونی یا برات می گن یا تصادفی ازشون با خبر می شی... تازه می فهمی که اون ادم کجاها حق داره و کجاها حق نداره ! گاهی سر زدن به نوشته های بعضی ها باعث می شه بهتر بشناسمشون یه حالی بهم دست داد وقتی نوشته های روزانش رو تو yahoo 360خوندم ... بر خلاف ظاهر پر التهاب و شیطون و شرش و البته اعصاب خردکن، کلی تو دلش یکی رو دوست داشت ... عجیب بود که از هر 3-4 تا مطلبی که نوشته بود ... 2 تاش انگار با یکی دیگه حرف می زد انگار فقط خودش می دونست و اون، که چی شده و چی گذشته بهش . چقدر احساسم در موردش عوض شد وقتی فهمیدم چقدر دلش لطیف و زودرنجه، همیشه فکر می کردم خوشش می یاد ادم رو بچزونه ، ولی راستش دیگه الان اینجوری فکر نمی کنم . فقط فکر می کنم که چقدر تنهاست.
با سلام وبلاگ قشنگ و با حالی دارید. امیدوارم هر چه که می نویسید بازتابی از احساس و جریانات موجود در جامعه و برایند روح و احساس یک ایرانی باشد که قطعا همینطور نیز هست.
منتظر دیدار سبزتان هستم
پاینده باشید و سربلند.
همه ی ما تنهاییم مگه نه؟
راس میگی...منم نظرم عوض شد.ولی من می دونستم که قلب لطیفی داره٬ از رفتارش می شد فهمید...
اره پشت لبخند ساده ی آدم ها گاه ژوکوندی پنهانست