یه شب...

مدتی بود وقت خواب از پنجره ی اتاقم می دیدمش که نگاهم می کنه ... اولش زیاد خوب نمی دیدمش ولی هر شب یه نگاهی به پنجره ی همسایه می کردم که شاید بتونم درست ببینمش. تا اینکه بالاخره یه شب صورت زیبا و نازنینش رو  فوق العاده جذاب و دوست داشتنی بود دیدم که اروم و با وقار نگاهم می کرد....ارامش درونیش و سکوت پر هیاهوش دیوانه ام می کرد. هر چی بیشتر نگاهش می کردم بیشتر شیفته اش می شدم، اینقدر به صورتش خیره می شدم که خوابم می برد و صبح با لذت خاطره ی خوش چهره اش از خواب بیدار می شدم....شب ها با نگاهم باهاش حرف می زدم از غم ها و غصه ها م براش می گفتم از شادیهاو هیجاناتم و از دوستی ها و احساساتم براش حرف می زدم... گاهی وقتی کسی نبود تا اشک های شبانه ام رو  وقتی از دردو التهاب تشنج های وحشیانه ی نا بهنگامم پاک کنه و کسی نبود تا دردمو بفهمه و منو از دنیای سیاهی که توش به نابودی می رفتم نجات بده ؛اون پشت پنجره بود و با نگاهش أرومم می کرد و دلداریم می داد... هر شبی که می گذشت بیشتر نیازمندش می شدم و وقتی که دیر می کرد یا صورتش رو ازم مخفی می کرد می دونستم که اون شب رو باید با کابوس طوفان بخوابم ، طوفان ندیدنش....با صدای بادی که زوزه می کشید هووووووووووووو.....هووووووووو صدای بارونی که به شیشه می خورد چلیککککککک چلیکککککک ...  .

یه شب دیگه طاقت نیوردم و وقتی مثل همیشه صورت مهربونش رو پشت پنجره دیدم همه چی رو بهش گفتم ، این که واسم مثل یه رویا می مونه .... اینکه اگه شبها نباشه از ندیدنش کور می شم ......این که چقدر دوستش دارم و  دیگه بدون اون نمی تونم روی زندگیم تمرکز کنم .... وقتی هر چی تو دلم بود بهش گفتم لبخند رویایی گوشه ی لبش نشست و بدون اینکه  چیزی بگه از دور درخشید ...  از  فردای اون شب،  دیگه هیچ وقت پشت پنجره  ندیدمش . 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سایرکس دوشنبه 21 آذر 1384 ساعت 17:52 http://stalker.blogsky.com

{چشمک}

قشنگ بود
موفق باشی

فرهاد دوشنبه 21 آذر 1384 ساعت 18:02 http://eae2.blogsky.com

ای بابا...ابن نکتهء انحرافی داشت نه..؟!
منظورت ابن بود که دبگه از اون به بعد اومد تو اتاق خودت و پیش خودت بود که دبگه از پشت پنجره معلوم نبود..ولی نمی دونم چرا آخرش یه دفعه دلم گرفت...زیبا بود..یه ضرب المثل وبلاگی هست که می گه : به منم یه سری بزن..!! ولی تو اگه دوست داشتی قدمت رو نوشته هام...دوست تو : فرهاد

فرهار.. نکته ی انحرافی در کار نبود ... ولی اگه می دونستی اون کی بود یا چی بود شاید کلی می خندیدی.... ولی خوب اگه قرار بود همونجا بگم دیگه صفایی نداشت .. ممنون از نظری که برام نوشتی :)

سیب گاززده چهارشنبه 23 آذر 1384 ساعت 22:06 http://3ib.blogsky.com

مبارکه!اول!قرار بود من رو بترسونید؟جدا؟راستی منظور داستنت رو گرفتم.ماه قشنگ!از همون خط اول چون بلاخره فیریییییییییییک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد